خواجه ی دنيا ودين گنج وفا
صدر وبدر هر دو عالم مصطفی
نور عالم رحمه للعالمين
جان رها کن آفرينش خاک او
مقتداي آشکارا ونهان
آفريد از نور او صد بحر نور
پاک دامن تر زاو موجود نيست
ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد
وعدهی دیدار هر کسی به قیامت لیلهی اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهی گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتباد نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل
محمد صد حاتم طائى درویش و گدای کویت
اى خواجه عالم همه عالم به فدایت
چون كرده خدا، خلقت عالم ز برایت
ذات تو بود علّت و عالم همه معلول
در حقّ تو لولاك از آن گفته خدایت
شد ختم رسالت به تو این جامه زیبا
خیّاط ازل دوخته بر قدّ رسایت
در روز جزا جمله رسولان مكرّم
از آدم و عیسى همه در تحت لوایت
هنگام سخا چون به عطا دست گشائى
صد حاتم طائى شده درویش و گدایت
مردم همه مشتاق به فردوس برینند
فرسدو برین تا شده مشتاق لقایت
راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب
تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت
|
تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین |
گشتنـد انبیـا همـه خلـق از برای تو |
تو بحـر بـی نهایت حقـی و هم چنان |
بــی انتهاست رحمـت بـی انتهای تو |
هر برگ لاله را بـه ثنایت قصیده ای |
هـر بلبلـی بـه باغ، قصیده سرای تو |
موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت |
ریـزد مسیـح از نـفس دلــربای تو |
حبل متین عالم خلقت شود به حشر |
آرند اگر به دست، نخـی از ردای تو |
باشـد گل مقـدس آدم بـدان جلال |
یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو |
خیـل ملـک کـه خلقتش از حاصـل تـو بود |
قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود |
توحیــد از کــلام لطیفـت، روایتــی |
قرآن خود از صحیفه حسنت، حکایتی |
محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل |
بگشایــد ار بــلال تـو چشم عنایتی |
روزی که انبیا به صف حشر بگذرند |
جز رایت تو بر سرشان نیست رایتی |
گو نخل هـا قلم شود و برگ ها کتاب |
نَبـوَد کتــاب منقبتـت را نهایتــی |
جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست |
در عالــم وجــود، چـراغ هدایتی |
در حشر نیست راه نجاتی برایشان |
حتـی ز انبیـا نکنـی گـر حمایتی |
در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست |
آیـد اگــر ز چشـم بـلالت کنــایتی |
رونوشت از copy.blogfa.com