جوی شیر
تا نفس دارم به حرفم پافشاری می کنم
آب را در جویبار عشق جاری می کنم
با سرودِ رود می ریزم به دشتِ عاشقی
ریشه های آرزو را آبیاری می کنم
از صدای نارسای بی خودی هایم مرنج
شعرهایم را به یادت دستکاری می کنم
رونویسی می کنم آنچه که دارم در بساط
سینه را ویرایش دیدار داری می کنم
تا سری دارم، به سودای تو و سودای دل
با زبان شعر حافظ وار زاری می کنم
٭٭٭
عاشقی امشب هوای یار می بارد سرم
با تو امشب ای دل عیار! یاری می کنم
کوه را با پنجه های شعر از جا می کنم
پیش پای دوست جوی شیر جاری می کنم
اگُست ۲۰۱۱
راحله یار
عاقبت وسوسه بوسه مرا خواهد کشت
متهم کسیت منم؟
شعر! دردا که سفر نامه ی من غمگین است
ورنه سر تــا به قـــــدم بال و پرت رنگین است
گفته بودم غزلم! درد و بلایت به سرم
تـــــا ابد ورد لبم زمزمه ی آمین است
خــون رگ های من از گرمی تو می جوشد
بی سبب نیست لبت روی لبم آذین است
چهــــــره افروخته ای، مثل دلـم سوخته ای
واژه ات پنجه ی باران زده ی شاهین است
دیشب از کـــــــوره بدر گشته به دل خندیدم
که چرا لحن غزل های خوشم غمگین است؟
عشق خندید به من، گفت که شاعر نشوی
ورنه پرونده ی عاشق شدنت سنگین است
٭٭٭٭٭
گرچه از تلخی پرونده به جانـــــم به سرت
حسرتی نیست رواداری دل شیرین است
فرصتی ده که شبی طعم لبت را بچشم
بین ما فاصلــــه مانند مه و پروین است
عاقبت وسوسه ی بوسه مرا خواهد کشت
متهم کسیت منم؟ یا دل بی تمکین است؟
اپریل راحله یار
۲۰۱۱
حادثه
بازاي حادثه ِي عشق دراين خانه ببار
همچو بيت غزل ِ داغ صميمانه ببار
به صداي ضربان ِ دل ِمن خورده نگير
بي دريغ از همه سو بر دل ِ ديوانه ببار
چهره بنما وبه يک جلوه تماشايم کن
آفتابي شو و بي پرده به ويرانه ببار
شعله مستانه به اين بيشه بزن مستي کن
در دلم جا کن و چون زلف سرِشانه ببار
درگذار ِ نفسم عطر صنوبر جاري ست
برسرِ سفره ي ِپاييز بهارانه ببار
نفس ِ روشن ِ يک لحظه ي باراني باش
بازاي حادثه ي عشق دراين خانه ببار
راحله یار
دل من قطره اي است از دل دريايي تو
وسکوتم شبحي از غم تنهايي تو
من دخيل حرم سبز نگاه تو شدم
بلکه فيضي برم از چشم اهورايي تو
بسته ي مهر توام گر تو شوي صيادم
دام بگشا که منم آهوي صحرايي تو
چهار فصل غزلم نشوه ي بوي تو شده است
همه مست تو وآن حسن تماشايي تو
گر همه جمع شوند لفظ وقلم شعر وغزل
عاجز از يافتن رمز شکوفايي تو
هر مژه نقش دوچشمم تويي اي سرو رسا
سر پناه من ودل سايه ي رويايي تو
ح.م